-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 05:57
و می روم تا جایی که هرگز شب نباشد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 07:11
تیشه به ریشه ام میزدم وقتی برگ های زردم را باید هرس میکردم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 05:15
شب خاکستری بود بر آتش دمیدیم و سرخیش به روی آمد... شب ازلی تا ابد سیاه نیست، برگرد به آیینه پشت سرت نگاهی بیانداز! آنچه میبینی فقط سایه توست زندگی نیست! ...... پ.ن: بازگشت دوباره! همین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 23:33
روزهای بی تو یلدا ترین شب هایم بود وقتی چله ی زمستان هم نبودی تا سرآغاز مهرم باشی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 10:54
برای ریزش موهام رفتم دکتر اومده شامپوی ضد شوره داده بهم حالا سرم که شوره نداشت هم موهام میریزه هم شوره داره!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1390 09:26
مشت هایی که بر سندان کوبیدیم نعل های اسب حریف را ساخت... ...... 1) تمام نوشته های قدیمی پاک شد!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 00:32
کار سختی شده زندگی کردن وقتهایی میرسه که یاد خیلی چیزها دستهامو ازم میگیره...
-
خریت محض
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 02:51
خورشید ارزانی خودت به سوختن دستانم نمی ارزید تورا به دست آوردن!
-
هذیان
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 02:39
نشانی را از تو گرفتم وقتی نمانده بود تا بمانیم گمانم سر و ته مان آن شب اسباب کشی داشتند! ...... 1: چوب بستنی شما در حلق من گیر کرده دکتر جان! 2: کرمی که حباب را با پیله ابریشمین اشتباه میگرفت... 3: زلزله ی ژاپن ترس تهران خودمان را در دلم انداخت...
-
#4
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 23:51
برای هزار یکی کم بود قصه را شنیدم که حوا در هوای بغداد بود! بگو روزبه پایانم رسید و شوکران در دستم، وقتی... هزار و یک شب را تاب آوردیم ...... پ.ن: شراب الشعیر خالی من الکحول!!!!
-
#3
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:35
آخرین میخ تابوت را وقتی بکوبید که سوخته های مرا پراکندید جسد و مدفوع را تفاوتی نیست! پس ای قوم من روز به پایان رسیده را فردایی هست و نیست کاری نداریم هست پیک ها بالا! نیست دستها بالا!
-
#3
شنبه 18 دیماه سال 1389 00:29
آخرین میخ تابوت را وقتی بکوبید که سوخته های مرا پراکندید جسد و مدفوع را تفاوتی نیست! پس ای قوم من روز به پایان رسیده را فردایی هست و نیست کاری نداریم هست پیک ها بالا! نیست دستها بالا!
-
#2
شنبه 20 آذرماه سال 1389 02:55
زن! زندگی را زندگی زده کرده بودی وقتی دم از زندگی میزدی و بازدمت مرده بود!
-
#1
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 03:56
عکس، بر عکس من بود وقتی مرد داغ را با عکس ماه اشتباه میگرفت و تنها زنی آونگ وار وقت رفتن را نشان داد که جفت او، پهلوی دوم عشق بود! ...... پ.ن: برای شهلا که بازهم مرده پرستی و خاک بر سریمان را نشان داده باشیم!
-
شروع
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 00:17
لی لی لی لی حوضک... جوجو اومد آب بخوره...