نشانی را از تو گرفتم
وقتی نمانده بود تا بمانیم
گمانم سر و ته مان آن شب اسباب کشی داشتند!
......
1: چوب بستنی شما در حلق من گیر کرده دکتر جان!
2: کرمی که حباب را با پیله ابریشمین اشتباه میگرفت...
3: زلزله ی ژاپن ترس تهران خودمان را در دلم انداخت...
برای هزار یکی کم بود
قصه را شنیدم که حوا در هوای بغداد بود!
بگو
روزبه پایانم رسید
و
شوکران در دستم، وقتی...
هزار و یک شب را تاب آوردیم
......
پ.ن: شراب الشعیر خالی من الکحول!!!!